شاید اندکی سخت باشد که متوجه شوید، اما ما صدای منتقد بسیار مداومی داریم که در ذهن ما زندگی میکند. و عجیبترین چیز این است که ما اجازه میدهیم همیشه آنجا باشد. روزی نمیگذرد که این صدا تلاشی برای انتقاد، سرزنش و قضاوت ما یا سایر افراد اطرافمان نداشته باشد. این تمایل ناخودآگاه در افراد وجود دارد و در این مقاله میخواهم نکاتی را که خودم از آنها استفاده میکنم به اشتراک بگذارم که میتواند به استفاده از تمرکز حواس برای متوقف کردن افکار منفی کمک کند.
اولین قدم این است که هر زمان که ممکن بود به افکار منفی خود توجه کنیم. اما زمانی که ما با این صدای خودکار زندگی میکنیم و در فعالیتهای روزانه خود غوطه ور هستیم انجام این کار سخت است. ما به سختی وقت داریم که فقط مشاهده کنیم و از آنچه در سرمان میگذرد، آگاه باشیم.
برای مثال، به تجربه زیر که برای خیلی از ما اتفاق میافتد، توجه کنید:
“هر روز صبح با احساس سنگینی از خواب بیدار میشوم. همه فعالیتهای روزمره تقریباً بیمعنی به نظر میرسند: بلند شدن از رختخواب، مسواک زدن، پوشیدن لباسها، خوردن صبحانه، رفتن به سر کار. با نگاهی به گذشته، متوجه میشوم که چگونه افکار منفی در مورد انجام همه این کارها باعث ناراحتی من شده است. ممکن است عجیب به نظر برسد، اما من واقعاً در آن زمان از این افکار آگاه نبودم زیرا ضمیر ناخودآگاه من آنها را به عنوان “عادی” و “دنیوی” پنهان میکرد.”
دو تله ذهنی مشترک وجود دارد که هنگام تلاش برای آگاهی از افکار منفی خود باید از آنها اجتناب کنیم. اولین تله سعی میکند آنها را کنترل یا سرکوب کند. یادم میآید که به خودم میگفتم: «فقط به آن فکر نکن تا خودش از بین برود .» این راهکار جواب نمیدهد زیرا هر چه بیشتر سعی میکردم جلوی افکارم را بگیرم آنها بیشتر در ذهنم تکثیر میشدند.
تله دوم، تلاش برای فکر کردن به افکار مثبت است. مثلا به جای اینکه به این فکر کنم که در آن زمان چقدر از شغلم متنفر بودم، به پولی که در دست داشتم و اینکه چگونه به من کمک کرد چیزهای بیشتری بخرم فکر میکردم. حقیقت غم انگیز این است که ما همیشه نمیتوانیم افکار مثبت داشته باشیم، مهم نیست که چقدر تلاش میکنیم. وقتی به نظر میرسد که بالاخره زمان تلاش به پایان رسیده است، چیز دیگری پیش میآید و ما را ناراضی می کند.
مرحله دوم یافتن محرکها یا چیزهایی است که ما را تحت فشار قرار میدهند. بهترین راه برای انجام این کار این است که در طول روز هوشیار باشید و سعی کنید به احساسات و واکنشهای منفی نسبت به فعالیتها، مکانها یا افراد خاص توجه کنید. میتوانیم در مورد آن به عنوان زنجیرهای فکر کنیم که ابتدا با یک فکر شروع میشود، سپس منجر به احساسی میشود که به نوبه خود منجر به واکنش میشود.
بیشتر اوقات، ما از اولین حلقه در این زنجیره (فکر) آگاه نیستیم. با مشخص کردن محرکهای خاص، میتوانیم نسبت به چیزهایی که به عنوان عامل منفی در زندگیمان عمل میکنند آگاهتر شویم.
مرحله سوم این است که یاد بگیریم افکارمان را بپذیریم. اگر چه ممکن است ساده به نظر برسد، خود عمل اینطور نیست. من آن را اینگونه توصیف میکنم که با هر فکر منفی که در سرمان ظاهر میشود، راحت هستیم و نیاز به برچسب زدن به آن را به هر طریقی رها میکنیم. وقتی آگاهانه تلاش میکنیم تا با افکار منفی خود کنار بیاییم، به مرور زمان متوجه میشویم که آنقدرها هم تهدید کننده نیستند. آنها فقط افکار هستند.
گام آخر این است که از افکارمان جدا شویم. ما میتوانیم آن را ایجاد فاصله بین خود و افکارمان بدانیم. در اینجا یک تمرین ذهنی ساده وجود دارد که من از آن برای کار با افکار منفی خودم استفاده میکنم. ابتدا، هرگاه انتقاد یا قضاوتی در ذهنم ظاهر میشود، ذهناً آن را با خودم تکرار میکنم، مثلاً: «من نمیتوانم هیچ کاری را درست انجام دهم». سپس آن را به «فکر میکنم نمیتوانم کاری را درست انجام دهم» تغییر میدهم.
و در آخر، من آن را به صورت “من متوجه شدهام که فکر میکنم نمی توانم هیچ کاری را درست انجام دهم.” انجام این کار به من این امکان را میدهد که افکار را به عنوان افکار ببینم، به اصطلاح “فاصله ذهنی” ایجاد کنم. به لطف این فرآیند، افکار قدرت جذب کامل من را از دست میدهند و من از الگوهای فکری خود بیشتر آگاه میشوم.
آینگار یوگا شیراز