تهیه و تنظیم : حمیدرضا مختارزاده
در جست و جوی شادمانی
انسان به هر طريق ممكن ، از راه مال اندوزي ، از راه دست يابي به قدرت ، از راه كسب عزت و احترام و از راه دانش اندوزي مي كوشد به شادماني دست يابد. اما تمام اين راه ها به شكست منتهي مي شوند و نمي توانند انسان را به شادماني برسانند.
شادماني فقط از يك راه به دست مي آيد و آن راه ، خودآگاه تر شدن است. انسان به هر اندازه خودآگاه تر شود، شادمان تر مي شود. هر قدر ناخودآگاه تر باشد بدبخت تر. وقتی خودآگاهي بزرگ و بزرگ تر شود ناخودآگاهي كوچك و كوچك تر می شود. انسان شادمان مي شود، شادمان و شادمان تر. چون گل شروع به شكوفا شدن مي كند.
ناخودآگاهي به عادت ديرينه ی ما تبديل شده و كمابيش بخشي از طبيعت ما گرديده است.
پس ، از اين لحظه بكوش از : هرچه انجام مي دهي ، هر چه فكر مي كني و از هر چه احساس مي كني ، خودآگاه و خودآگاه تر شوي. اين ها سه بعد وجود تو هستند. تو بايد در هر سه بعد ، مراقب تر، هشيار تر و خودآگاه تر شوي. از اين سه بعد ، بعد چهارم ، يعني شاهد بودن بر مي خيزد. شاهد بودن طبيعت راستين توست. آن گاه كه بياموزي چگونه شاهد باشي ، سرّي خواهي آموخت. هنر دگرگون ساختن قلمرو تاريك وجودت به روشنايي را خواهي آموخت.
رنجش پیداکردن از دیگران !
کسانی که با آن چه هست زندگی نمی کنند ، از دیگران می رنجند. رفتار سالمی با دیگران برقرار نمی کنند. دیگران را آن طور که هستند قبول ندارند. از این جا می توان به غرور پسیکولوژیک ( عصبی ) آنان پی برد. علت نفرت و کینه ی آنان نسبت به دیگران ، برآورده نشدن انتظارات شان توسط دیگران است.
چرا که انتظارات آنان برآورده نمی شود و عصبانی می شوند. خشم می گیرند. کودکانه رفتار می کنند. این افراد گویا از دیگران طلبکارند. گویا همه باید به فکر آنان باشند. از این رو با کم تر کسی سر سازگاری دارند. در نتیجه روی روابط با آنان هیچ وقت نمی شود حساب کرد. با کسانی سرسازگاری دارند که انتظارات آنان را برآورند و در برابر چیزی نخواهند. کسانی که به غرور عصبی آنان برخورد نکنند. درواقع کسانی که آنان را همان طور که هستند تحمل کنند. کاری به کارشان نداشته باشند.
ولی می دانیم که تحمل کسی که از همه طلبکار است و هر لحظه ممکن است از کوره در برود آسان نیست. این تحمل چه انرژی مضاعفی از ما می گیرد. در بسیاری مواقع از دست خودش هم عاصی و عصبانی می شود.
متاسفانه ناکامی های زندگی هم کم تر به اودرس می دهد. زیرا که اغلب به سازوکارهای دفاعی پناه می برد و خود را مظلوم و قربانی می بیند. وضعیت خود را هم با توجیه و تفسیر برای دیگران شرح می دهند و گناه مشکلات و مسایل خود را به گردن دیگران می اندازند. از این رو خیلی ها به این گونه افراد اعتمادی نمی کنند. نگرانند که نکند فردا مطالبات معوقه را از آنان مطالبه کند!
افراد رنجش پذیر کم و بیش احساس حقارت و ضعف و نا ایمنی هم دارند. در بعضی از طیف های این گروه ، نتبلی و بی حالی هم به چشم می خورد. تن به کار نمی دهند. از این رو همیشه از زندگی عقب هستند و بنابراین از دیگران نفرت و کینه دارند. در ضمن این افراد فلسفه خاصی برای زندگی دارند.
اغلب دچار خطای شناختی هستند ، از این رو نسبت به آدم ها با دید منفی نگاه می کنند. فکر نمی کنند که آدم های پسیکولوژیک در مجموع همه چیز دارند ، هم به اصطلاح خوبند و هم بد. هم مفیدند و هم می توانند مضر باشند. بنابراین توقعی نمی توان داشت که همیشه با ما خوب و مطابق با میل ما رفتار بکنند. مگر خود ما این گونه با دیگران رفتار می کنیم ؟ هرگز! ما از آن جا که خود را نمی بینیم ، همیشه در ارزیابی خود ( اگر این ارزیابی را داشته باشیم ) دچار گمراهی و خطای فکری هستیم .
روی غرور عصبی این گونه افراد باید تاکید کرد. چرا که به اصطلاح شکست ها و درست در نیامدن محاسبه ها در زندگی آنان ، سبب شده که خود را خیلی بزرگ ببینند. در نتیجه تن به کارهای به اصطلاح کوچک و پست ندهند. در برج عاجی باقی بمانند و همان جا عاقبت خود را به خطر بیندازند. یعنی در ورشکستگی کامل به سر ببرند.
همین غرور عصبی موجب می شود که دیگران از این گونه افراد فاصله بگیرند. تبختر و غرور آنان را تاب نیاورند. آنان رابه حال خود بگذارند. همین سبب می شود که آنان در روابط اجتماعی که ضامن موفقیت هرکس می باشد ، تنها و بی کس بمانند. پشتیبان و حامی نداشته باشند. در خلوت خود غمگینانه و اندوهناک زندگی کنند. از این روست که خیلی مستعد افسردگی و دل مردگی هستند. دیدن این فرایند به شخص پسیکولوژیک و عصبی کمک می کند که بتواند از آن خارج بشود . این دایره عنکبوتی را بدرد و بیرون بیاید.
مسئولیت زندگی خود را بپذیرد و از دغدغه های فکری خلاص بشود. سرآغازی برای روشن بینی و آشتی با انسان و طبیعت و حرکت به سمت رهایی درونی و موفقیت و کام یابی بیرونی. 🙂
قناعت و خرسندی
ما در واقع وقتی به خود رجوع میکنیم دو دسته چیز در خودمان میبینیم : یکی داشته های ماست و یکی بوده های ما ؛ اما ما فکر میکنیم که با افزودن به داشتهها است که به سلامت روان شناختی و کمال اخلاقی میرسیم. یعنی فکر میکنیم که انسانی که از لحاظ روان شناختی سالم است و انسانی که از لحاظ اخلاقی کامل است کسی است که داشتههای بسیار دارد. این پیشفرض بر خطا بودن این ایده تأکید میورزد. کسی سلامت روان شناختی و کمال اخلاقی دارد ، که بودههای متفاوتی دارد ، نه داشتههای متفاوت!
ما در واقع همواره میخواهیم چیزی را که نداریم بدست آوریم ، چون فکر میکنیم ما به دلیل کمبود داشتهها است که سلامت روان شناختی نداریم و تصور نادرست دقیقاً در همین جا است. سلامت روان شناختی و کمال اخلاقی در این است که انسان نداشته باشد و نخواهد. نداشتن و نخواستن.
اگر نداشته باشی و بخواهی معلوم است که چطور سلامت روان شناختی و کمال اخلاقی را از دست میدهی و اگر چیزی هم داشته باشی و بخواهی آن را حفظ کنی باز هم معلوم است که چه طور به اضطراب میافتی و سلامت روان شناختی خود را از دست میدهی.
همه ی افرادی که سلامت روان شناختی دارند ، كسانی هستند كه به قول فارابی ندارند و نمیخواهند. نقل است كه روزی فارابی در بازار بغداد راه میرفت و میگفت چه قدر جنس در این بازار وجود دارد که من به آن ها احتیاج ندارم. نه اینکه میخواهم و ندارم بلکه نمیخواهم. نداشتن و نخواستن. داشتن و خواستن یک مشکل دارد ، نداشتن و خواستن هم یک مشکل دیگر دارد. نداشتن و نخواستن ، درویشی و خرسندی. نداشتن و در عین حال به این نداشتن رضا داشتن.
حیات ﻣﻌﻨﻮﯼ
ﺣﯿﺎﺕ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﯾﻚ ﺳﯿﺮ ﺑﺎﻃﻨﯽ ﻣﯽﻃﻠﺒﺪ ، ﺳﯿﺮ ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺳﯿﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭﻭﻧﯽ : ﺍﻟﻒ) ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺏ ) ﻋﺸﻖ ﺝ ) ﺧﯿﺮ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﯿﻢ ﺳﯿﺮ ﺑﺎﻃﻨﯽ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖﺟﻮﯾﯽ، ﻋﺸﻖﻭﺭﺯﯼ ﻭ ﺧﯿﺮﺧﻮﺍﻫﯽ ﺍﺳﺖ . ﺍﯾﻦ ﻛﻪ ﻣﻦ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﻛﻪ ﻭﻫﻢ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻏﻠﺒﻪ ﻧﻜﻨﺪ. ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺍﮔﺮ ﺗﻠﺦ ﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﺑﻢ . ﻣﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻭﺟﻮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﻡ ، ﻋﺸﻖﻭﺭﺯﯼ ﺭﯾﺎﺿﺖ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻌﻨﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﺗﻮﺟﻪ ﻣﯽﻛﻨﯿﺪ ﻋﻤﻞﺯﺩﮔﯽ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﻋﺸﻖﻭﺭﺯﯼ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺮﻭﺭﯼ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
ﻋﺸﻖﻭﺭﺯﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﻛﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺧﺪﺍ. ﻫﻢ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻫﻢ ﺳﺎﺧﺘﻪﻫﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﻬﺮ ﻭﺭﺯﯾﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ . ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﮔﺎﻧﺪﯼ ﻣﯽﮔﻔﺖ. ﺍﻭ ﺩﺭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﻣﻌﺮﻭﻓﯽ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﻧﻬﻀﺖ ﻛﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ » : ﻣﻦ ﺑﻪﺟﺎﯾﯽ ﺭﺳﯿﺪﻩﺍﻡ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻛﺎﺭ ﺑﺪﯼ ﭼﻪ ﺭﯾﺰ ، ﭼﻪ ﺩﺭﺷﺖ ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﻛﻨﻨﺪه ﻛﺎﺭ ﺑﺪﯼ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ . ﻫﺮ ﻛﻨﻨﺪه ﻛﺎﺭ ﺑﺪﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽﺩﺍﺭﻡ . ﻣﻦ ﺍﺯ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻛﺎﺭ ﺑﺪ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﺯ ﻛﺎﺭ ﺑﺪ ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ «
ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻛﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﺑﺪ ﺑﺪﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﺪ؟ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﮔﻮﯾﯿﺪ ﺍﺯ ﻓﻼﻥ ﻇﺎﻟﻢ ﺑﺪﻡ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﻠﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﻇﻠﻢ ﻣﯽﻛﻨﺪ. ﭘﺲ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻔﺮ ﺍﺯ ﻇﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﻠﺖ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎن ها ﻣﺤﺒﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺑﺪ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﺑﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﻠﺖ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ .
ﺧﻮﺏ ﻣﮕﺮ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﯽﮔﻮﯾﯿﺪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻇﺎﻟﻢ ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﻇﻠﻢ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻧﺴﺎن ها ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽﺩﺍﺭﻡ؟ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻇﺎﻟﻢ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﻇﻠﻢ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﯾﺎ ﺧﯿﺮ؟ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺑﻠﻪ. ﺍﻭ ﯾﻚ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻇﺎﻟﻢ ﻧﯿﺰ ﭼﻮﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﺤﺒﺖ ﻣﺎﺳﺖ. ﻣﺎ ﺍﺯ ﻇﻠﻢ ﺍﻭ ﻣﺘﻨﻔﺮﯾﻢ . ﺍﻭ ﺑﺎ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﻇﻠﻢ ﻣﯽﻛﻨﺪ . ﻣﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﭙﺮﻭﺭﯾﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺷﻮﯾﻢ.
به گفته ﺳﻌﺪﯼ ﺑﺮ ﭼﻪ ﻛﺴﯽ ﻋﯿﺐ ﻣﯽﮔﯿﺮﯾﺪ؟ ﺑﺮ ﻧﻘﺶ ﯾﺎ ﻧﻘﺎﺵ؟ ﺑﻪ ﻫﺮﺣﺎﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﺔ ﺧﺪﺍ. ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﺧﺎﻃﺮ ﻛﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ هستند. ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﻛﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺁﻥﺭﻭ ﻛﻪ ﺣﯿﻮﺍﻥﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﺒﺎﺗﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺁﻥﺭﻭ ﻛﻪ ﻧﺒﺎﺕﺍﻧﺪ .
ﺍﯾﻦ ﻣﻬﺮﻭﺭﺯﯼ ﻋﺎﻡ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﺧﻼﻕ ﻣﻌﺘﻘﺪﯾﻢ ، ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﺑﺪ ﺑﺪﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﻋﺎﻣﻼﻥ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﺑﺪ ﺑﺪﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ ، ﻣﺎ ﺁﻥ ﻋﺎﻣﻼﻥ ﺭﺍ ﻛﺎﻣﻼً ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽﺩﺍﺭﯾﻢ . ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺍﺳﺖ. ﻣﻄﻠﺐ ﺳﻮﻡ ﻛﻪ ﺧﯿﺮﺧﻮﺍﻫﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺧﯿﺮﺧﻮﺍﻫﯽ ﻛﻪ ﻣﻮﻟﻔﻪ ﺳﻮﻡ ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻋﺸﻖﻭﺭﺯﯼ ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯽﻛﻨﺪ؟ ﺧﯿﺮﺧﻮﺍﻫﯽ ﻭ ﻋﺸﻖﻭﺭﺯﯼ ﺗﻔﺎﻭﺗﺶ ﻣﺜﻞ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﯾﻚ ﭘﺰﺷﻚ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ. ﯾﻚ ﭘﺰﺷﻚ ﺷﺮﯾﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ، ﺍﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﭽﻪﺍﯼ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺍﺳﺖ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﯿﺮﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﭘﺰﺷﻚ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﻢ ﻭ ﻏﻤﺶ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺿﺮﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﺩﻭﺭ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻧﻔﻌﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ . ﭘﺪﺭ، ﻓﻮﻕ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ. ﭘﺪﺭ ﺍﺻﻼً ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﯽﻭﺭﺯﺩ. ﺧﯿﺮﺧﻮﺍﻫﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﺪﺍ ﻧﻜﻨﯿﻢ. ﻋﺸﻖﻭﺭﺯﯼ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﺍﺯ ﺻﻤﯿﻢ ﻗﻠﺐ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﻢ.
ﭘﺰﺷﻜﯽ ﻛﻪ ﺑﭽﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﺑﺎ ﭘﺰﺷﻜﯽ ﻛﻪ ﺑﭽﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﺗﻔﺎﻭﺗﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺩﺭ ﺩﻭ ﻣﺜﺎﻝ ﻓﻮﻕ ﺍﮔﺮ ﭘﺰﺷﻚ ، ﭘﺰﺷﻚ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺧﯿﺮﺧﻮﺍﻫﯽ ﻫﯿﭻ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽﻛﻨﺪ. ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﻬﺮﻭﺭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ﺑﭽﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻋﻤﻞ ﻛﻨﺪ ، ﺣﺎﻟﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﺑﭽﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﻤﯽﻛﻨﺪ.
ﺍﺯ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﻛﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺭﻛﻦ ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺣﻘﯿﻘﺖﻃﻠﺒﯽ ، ﻋﺸﻖﻭﺭﺯﯼ ﻭ ﺧﯿﺮﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﺍ ﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻡ ﺩﺭ ﻣﺎ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﺪ. ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻧﯿﻢ ﺳﻪ ﻣﻮﻟﻔﺔ ﺭﻭﺡ ﺁﺩﻣﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ، ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﺍﻣﯿﺪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﮕﯿﺮﺩ .
سوادهیایا یکی از بخش های نیاما ، دومین مرحله از یوگای هشت گانه می باشد و به معنای مطالعه و پروردن است تا خودشناسی اتفاق افتد. پروردن یعنی آشکار کردن بهترین هایی که در درون فرد قرار دارد.
شخصی که سوادهیایا را تمرین می کند در عین نوشتن و بازبینی کردن زندگی خویش آن را می خواند.دیدگاه چنین کسی به زندگی تغییر می کند ودر می آبد که مقصود از آفرینش نیایش است تا خوشی.
ب.ک.اس. آینگار