نَفَس به واقع که اعجازی است! اگر به آن سطحی نگاه کنیم، تنها فرایندی فیزیولوژیک را می بینیم که ادامه بقای ما را ممکن می سازد. اما، عمیق تر که بنگریم ، تازه متوجه ذاتِ بی همتای این فرایند می گردیم. تنفس در آنِ واحد هم اختیاری هست و هم نیست. برای خودش اتفاق میافتد و نیازی به مداخله آگاهانه ما ندارد. اما برخلاف سایر فرایندهای فیزیولوژیک بدن ما ، می توانیم از تنفس آگاه باشیم و حتی بر روی آن تغییراتی ایجاد کنیم! ما قادر به حس کردن ترشح انسولین توسط پانکراس یا ترشح اسیدهای معده نیستیم ، اما از دم و بازدمی که انجام می دهیم ، خبر داریم.
این دسترسی بی نظیر نَفَس به آگاهی هشیار ما ، دروازه ای را به سوی تامل و دروننگری به روی ما باز می کند.
اکنون این را امتحان را انجام دهید:
نَفَس خود را به شکلی یکنواخت و نرم بیرون دهید ، حال مکث کنید و نَفَس خود را در حالت تسلیم به مدت ۵الی ۱۵ ثانیه نگه دارید – تنها به این عمل خود دقت کنید. چه روی می دهد؟ استنشاق بعدی کی رخ می دهد؟ چه نیرویی عضلات تنفسی را برای دم بعدی منقبض می کند؟ این ها را با نهایت کنجکاوی مورد تامل قرار دهید ، مثل این که برای اولین بار است که نَفَس می کشید ، مثل این که تا به حال نَفَس نکشیده اید. فقط در همین نقطه مکث کنید بدون اینکه با اراده ی خود تلاش کنید که نَفَس بعدی را داخل بدهید یا این که در برابر روی دادنش مقاومت کنید و از خود بپرسید: “چه چیزی دم بعدی را ممکن می کند؟ “این اتفاق چگونه می افتد؟ “اگر من انجامش نمی دهم ، پس چه کسی آن را انجام می دهد؟”
شورانگیز است! به سانِ یک معما می ماند! هیچ گاه از آمدن نَفَس بعدی اطمینان نداشته باشید ، ممکن است نیاید. قطعاً یک روز نخواهد آمد. در هر حال ، تا زمانی که زنده اید ، این معجزه بارها و بارها روی خواهد داد ، ۱۰ تا ۱۲ بار در هر دقیقه ، حال چه از آن آگاه باشید و چه خیر. پاسخ یوگا به این معما این است که یک انرژی کیهانی به نام پرانا (نیروی کیهانی زندگی ، سرچشمه تمامی حیات) وجود دارد و این انرژی است که ما را به تنفس وا می دارد.
به راستی پرانا چیست؟ ما می توانیم ذره ای از آن را با مشاهده ی هشیارانه ی “نگاهداری نَفَس پس از بازدم به حالت تسلیم” تجربه کنیم. چنین مشاهده و مکاشفه ای می تواند بینش های عمیقی را با خود به ارمغان بیاورد، بینش هایی که می توانند ما را در غلبه به موانع ، سختی ها ، سردرگمی ها و تردیدهایی که بر سر مسیرمان ظاهر می شوند، یاری کنند.
نَفَس به واقع ، مورد بسیار خوبی برای مشاهده و مکاشفه می باشد ، از آن جا که از یک منظر که بنگریم ، وضعیت زندگی را تداعی و منعکس می کند. بسیاری از مسائلی که در زندگی روی می دهد ورای تسلط ما می باشد ، در هر حال ، همچنان مقداری اختیار در دست داریم. ما قادر نیستیم شیوه ای که به دنیا می آییم را کنترل کنیم ، یا خانواده ای را که در آن به دنیا می آییم و نه حتی بدنی را که داریم. اما تا حدود مشخصی ، قادر به انتخاب مسیر خود در دنیا هستیم. توان انتخاب پرورش جمعی از صفات و چیره شدن بر جمعی دیگر از خصوصیات صفتی را دارا می باشیم. و تا حدود مشخصی قادر به تسلط بر واکنشهای خود به پیش آمدهای زندگی هستیم.
وارسی هشیارانه ی جریان طبیعی تنفس و همچنین دست کاری لطیف آن ، به آن گونه که در تمرین پرانایاما انجام می شود ، می تواند درس بزرگی در مورد خودِ زندگی به ما عرضه دارد. ما به فرایندی نظر می اندازیم که از طرفی ورای اختیار ما است و از طرف دیگر ، می تواند تحت تأثیر و تغییر قرار گیرد.
ما می توانیم نَفَس خود را برای یک یا دو دقیقه حبس کنیم ، اما در یک نقطه بالاخره برانگیختگی طبیعی، کنترل را به دست می گیرد و ما را وا می دارد که نَفَس بکشیم (به زبان یوگایی نیروی پرانا اختیار را به دست می گیرد و ما را به تنفس وا می دارد- گفته می شود که ارتکاب خودکشی با حبس کردن نَفَس به دلیل همین واکنش بدن که از آن صحبت شد ، ممکن نیست). نیرویی است که از لحاظ ماهیتی ورای اختیار ما قرار دارد درست مثل زندگی.
این ادراک البته به منزله رهایی ما است. ما نمی توانیم بر همه چیز اختیار داشته باشیم. پس می توانیم رهایش کنیم و تنها با جریان زندگی حرکت کنیم …
نَفَس همچنین می تواند شناخت سفت و سخت ما از مفهوم “خود” را کمی نرم تر کند. همه ما مفهومی از خود را با خود حمل می کنیم که زندگی ما را به سانِ نمایشی اجرا می کند ، که مفهومی بسیار جامد است و ما بسیار بدان متصل می باشیم و با آن شناخته می شویم.
ما ایده های ثابت ، مستقل و جامدی از “من” داریم. فارغ از دوست داشتن و دوست نداشتن بدن و ظاهر خود ، با آن است که شناسایی می شویم. حس می کنیم که مالک بدن هستیم. اگر دوستش داریم، به آن مفتخریم ، اما وقتی به ما خیانت می کند ، به وضعیت فلاکت باری دچار می شویم. ما همچنین نسبت به ذهن خود نیز چنین ناسازگاری یا وابستگی را تجربه می کنیم. ما کاملاً با ذهن خود شناخته می شویم و تمایل داریم هر فکری که از ذهن ما گذر می کند را باور داشته باشیم. با این حال ، ما فاقد چنین حس مالکیتی بر دم و بازدم خود هستیم.
ما حس نمی کنیم که نَفَس مال ماست. می آید و می رود و تنها برای چند ثانیه با ما می ماند ، اما با این همه ، همچنان بسیار حیاتی است و به چشم همه پسندیده می آید (حتی کسانی که از دشواری های تنفسی رنج می برند ، آن را گرامی می دارند و از آن لذت می برند). یا آن گونه که پراشانت آینگار عنوان می کند: “اگر همه ی آن چیزی که به ما تعلق دارد ، متعلق به ما باقی می ماند به خاطر نَفَس است ، که از آن ما نیست اما برای ماست … که آن را می توان با چنین صفاتی توصیف نمود. طبیعت بکر ، متعالی ، نجیب ، بزرگوار ، پرشکوه ، الهی ، لامتناهی ، فرامادّه ، جاودانه ، بی کران ، بی حد و حصر و … توصیف نشدنی» (یوگا راهاسیا ، جلد بیست و ششم ، شماره دوم ، ۲۰۱۹).
در حقیقت ، ما درست مثل رودخانه ای هستیم که مرتباً روان است و تغییر می کند. سلول های بدن ما مرتب در حال تغییرند. تقریباً هیچ مولکولی درون بدن ما نیست که پس از چند ماه همچنان آنجا باقی بماند. افکار ما، احساسات ما، عواطف و شور ما همواره در حال تغییر است. ما به سانِ مجموعه ای از جویبارها می مانیم که همیشه در حرکت هستیم. با این حال ، این حقیقت به صورت پیوسته بر ما عیان نیست. با مشاهده و تأمل بر دم و بازدم ، به شکل عمیق و دقیق ، می توانیم وابستگی متقابل خود با کائنات و ماهیتِ گذرای خود را ادراک نماییم.
با هر دم، مقداری مولکول هوا به بدنم راه پیدا می کنند و به بخشی از من بدل می گردند ، تا لحظاتی پیش آنها موجودیتی خارجی داشتند؛ ماده ای مُرده ، اما حالا آنها به بخشی از من بدل شده اند ، بخشی از یک ماده ارگانیک و زنده که سلول هایم را تشکیل می دهند.
در همین حال ، مقداری مولکول دی اکسیدکربن که بخشی از من بودند ، در فرایند بازدم ، از من خارج شده و به کیهان می پیوندند. مشاهده و تأمل عمیق این جریان ، این ذاتِ همیشه در حال تغییر نَفَس ، می تواند درس بزرگی در مورد گذرا بودن هر چیزی به ما بیاموزد ، موضوعی که وجهِ لاینفکی از حقیقت را تشکیل می دهد.
حمید رضا مختارزاده