Iyengar Yoga Shiraz

یوگا و رابطه پیچیده ذهن و بدن – قسمت دوم

یوگا و رابطه پیچیده ذهن و بدن – قسمت اول ، را در اینجا بخوانید.

خم به جلو ها

در وضعیت های خم به جلو، بالا تنه به سمتِ جلو حرکت می کند و بر روی پاها (یا یک پا) تکیه می کند. سر به پایین خم می شود و بیناییِ ما محدود می گردد. به این ترتیب حواسِ ما به درون سوق پیدا می کند و مغزِ جلویی (مغزِ فعال) به استراحت می پردازد. این امر به نظر دارای آثار فیزیولوژیکی می باشد که فشار خون و تپش قلب را کاهش داده و دستگاه عصبی، مغز، تحریک دستگاه گوارشی و غدد فوق کلیوی را آرام نموده و خون رسانی به لگن، ران ها و غدد جنسی را افزایش می دهد که به نوبه خود بهبودِ کارکردِ اندام های تناسلی را در پی دارد. تاثیراتِ روانی در ارتباطِ نزدیکی با این تاثیرات فیزیولوژیک به سر می برند و آن ها را همراهی می نمایند.
خم به جلو ها تجربه ای مرکب از آسایش خاطر، استراحت، سرسپردگی، اخلاص، روی برگردانی (به امور دنیوی)، تواضع و درون نگری را به ارمغان می آورند. تنفس آرام، پیوسته و یکنواخت می گردد و پچ پچه های همواره در تشویش ما اندکی قرار می گیرند. خم به جلو ها، بیش از هر خانواده دیگر از وضعیت ها، گفته استاد بی. کِی. اِس آینگار را متجلی می نمایند: «مقصودِ یوگا آرام ساختنِ آشوبِ برانگیختگی های متعارض است».
این آساناها مدت ماندگاری طولانی را مطالبه می کنند تا آسودگی و آرامش خاطر را سبب ساز گردند.
اغلب در حین تمرین خم به جلو ها، تا نقطه ای خود را کشیده می نمایم که بتوانم در آن حالت به راحتی باقی بمانم و همان طور در آن نقطه موقعیت خود را حفظ می کنم، بدون این که بخواهم در جهت پیشروی ورای آن نقطه تلاشی داشته باشم.
این باقی ماندن در آسانا نوعی لذت و شیرینی را ارزانی می دارد که دل کندن از انگیزه به چشم آمدن و تحت تاثیر قرار دادن را با خود به همراه دارد.
بسیار از اوقات، این خلاصیِ درونی در قالب یک آهِ کلامی (آخیش) متجلی می گردد که فشارها و نگرانی های امور روزمره زندگی را می زداید. من به واقع می توانم مغزم را که از اجرا و برنامه ریزی به مشاهده منفعلانه تغییرِ عملکرد می دهد، حس نمایم.
مواردِ فوق، نظراتِ کلی در موردِ کل خانواده آساناهای خم به جلو را شامل می شوند.
در هر حال تفاوت های چشمگیری بین آثارِ آساناهای متفاوت در این خانواده وجود دارند.
در اینجا پاشیموتاناسانا (وضعیت کشش کامل پشت) را با جانو شیرشاسانا (وضعیت سر به زانوی نشسته) مقایسه می کنم.

پاسچیموتان آسانا
پاسچیموتان آسانا
جانوشیرشاسانا

پاسچیموتاناسانا که آسانایی متقارن است، کل پاها و هر دو طرفِ بدن را به صورت مساوی کشیده می سازد. این عمل به یک اندازه در دو طرفِ بدن هم آهنگی و هم ترازی ایجاد می نماید. عمل خم شدن به جلوی این آسانا ممکن است به لحاظ فیزیکی چالش برانگیزتر باشد، چرا که باید به مقاومت هر دو پا غلبه نماییم، اما این آسانا حسِ تقلا را ایجاد نمی‌ نمایند ، چون که حرکت در یک جهت جریان دارد. کل نیم تنه، از لگن، ستون فقرات و سر به سمت جلو حرکت می کنند. نیازی به سازگار نمودنِ نیروهای ضد نیست؛ تمامیِ فیبرهای عضله و آگاهی به صورت یکنواخت در جریان اند، مثل ماشینی که در یک بزرگراه حرکت می نماید. با این همه جانو شیرشاسانا آسانای پیچیده تری است.

هنگامی که آن را با ایجاد خمش در پای راست انجام می دهید، رانِ راست عقب است و در حرکت رو به جلو شرکت ندارد و کاملاً برعکس باید به سمتِ عقب حرکت نماید. رانِ راست، قسمت راستِ بدن را به عقب و به سمت راست می راند و مساله ی چالش برانگیز در این وضعیت برقراری تعادلِ دو طرفِ نیم تن می باشد. بخشِ راست نیم تنه متمایل به تشکیل کمان یا خط منحنی بوده و شکم را به راست می چرخاند.

در نتیجه، علاوه بر حرکت به جلو، فرد می بایست نیم تنه خود را به صورت جنبی (از پهلو)  تکان داده و آن را از چپ به راست بچرخاند. ما اغلب در زندگیِ خود با چالشِ اجبار برای تطبیق دادن دو نیروی ضدِ هم روبرو می شویم و تمرینِ جانو شیرشاسانا ما را به بررسی راه های سر و کله زدن با چنین چالش هایی وا می دارد.
این نمونه ای شایان توجه است از این که چگونه آموختنِ یک وضعیتِ پیچیده در بطنِ خود دارای آثاری است که به فراسوی تمرین به صورت آنی، امتداد می یابد. چنین تمرین هایی به صورت عملی به ما می آموزند که از توان و قابلیت های خود به سبک و سیاق هایی بسیار ظریف و پیچیده استفاده نماییم.

راحت است که اجازه بدهیم زانوی راست به جلو بلغزد، اما الزامِ وضعیت در حفظِ زاویه ای ملایم بین ران ها می باشد. این امر در مفصل ران که نقطه ای حیاتی به حساب می آید، حرکت ایجاد می نماید. اگر این الزام را رعایت کنیم، این آسانا ها با چالشی حقیقی روبرو می گردند و به این ترتیب به زمینی حاصلخیز برای تمرین و مکاشفه بدل می شوند.

آساناهای معکوس

وضعیت های معکوس هدیه هایی بی نظیر از طرف یوگا به بشر می باشند که از آثاری عمیق بر سطوحِ روانی، فیزیولوژیکی و آناتومیکی برخوردارند. در واقع، در یک موقعیت وارونه، مرزهای بین سطوحِ فیزیولوژیک و روانی در هم می آمیزند. تاثیرات روی دستگاه های کنترلیِ بدن یعنی مغز و اعصاب و دستگاه درون ریز (دستگاه هورمونی) آنقدر ژرفا دارد که تفکیکِ آثارِ فیزیولوژیکی از تجربه ی ذهنیِ تمرکز، هشیاری، آسودگی و نشاط دشوار است.


از آن جا که نیروی جاذبه فشار بیشتری نسبت به سر در قیاس با پاها وارد می نماید، باقی ماندن در وضعیت های معکوس گردشِ سیالات بدنی (خون و سیالاتِ لنفی) را تغییر می دهد. اندام های موجود در سر، بخصوص مغز و حواس، ذخیره  مضاعفی از خون شریانی را دریافت می کنند، که با انتقلالی قابل ملاحظه در حواسِ داخلی ما همراه می باشد. حسِ جهت یابیِ ما در فضا به هم می ریزد چرا که حالا ما دنیا را از منظری تازه و ناآشنا به تماشا می نشینیم.

این تاثیر بخصوص هنگامِ تمرین شیرشاسانا در محیط های سرباز به چشم می آید. من اغلب در ساحلِ دریا تمرین می کنم. چشم دوختن به دریا و مخصوصاً غروب در حین انجامِ شیرشاسانا تجربه ای بی نظیر است، تجربه ای که من شدیداً به همه توصیه می کنم! تغییر زاویه دید ما با خود انعطاف پذیریِ اندیشه و توانِ بررسیِ معضلاتِ روزمره و چالش ها از نظرگاهی تازه را به ارمغان می آورد. وضعیت های معکوس، در عینِ حال، هراس ها و احساساتِ ناامنیِ ریشه افکنده در ژرفای هشیاری ما را نیز لمس می کنند. عمدتاً در فرآیندِ قرار گرفتن در شیرشاسانا یا آدو موکا ورکشاسانا (وضعیت ایستادن روی دست)، به نوآموزان تجربه موانعی روانشناختی دست می دهد.

این آشفتگی های روانشناختی قرار گرفتن در این دست آساناها را برای ایشان دشوار می گرداند، و تنها وقتی که قادر به غلبه بر این اضطراب ها باشند، می‌توانند به راحتی در این آساناها بمانند. گذشتن از سد این موانعِ تنها با غلبه بر این هراس ها و اضطراب های ریشه دوانیده حاصل می گردد، که این امر به نوبه خود حسی از خاطرجمعی، عزت نفس و تعادل ارزانی می دارد که شخصیتِ ما را بهبود می بخشد.
توانایی مواجهه با چنین اضطراب هایی که ریشه های ستبری دوانده اند از اهمیتِ شایانی برخوردار است. اعتماد به نفسِ حاصله به ما مواجهه با سایر اضطراب ها که در زندگی پدیدار می شوند را می آموزد. هنرورزهای سطحِ پیشرفته برای مدت زمان نسبتاً زیادی (۱۵ تا ۳۰ دقیقه برای هر آسانا) در وضعیت های وارونه باقی می مانند. باقی ماندن در چنین مدت زمان های طولانی بهبود شکیبایی، استقامت، تمرکز و حواس جمعی را نیز در پی دارد.

ما می باید حفظِ عملِ موجود در آسانا را بدون آن که هشیاری مان دچارِ نوسان بگردد، یاد بگیریم. این امر به پیشبردِ تمرکزحواس و پایداری ذهنی منتهی می شود. پس از باقی ماندن در چنین مدت زمان های طولانی، هم تن و هم ذهن خستگی خود را در می کنند، و اغلب مشکلات، آزردگی ها و سایر نگرانی هایی که در زندگی روزمره با آن ها درگیر هستیم به نظر کمتر جدی می آیند (لااقل برای مدت زمانِ اندکی…). حتی در روزهایی که زمانِ کمی برای تمرین دارم (هر چند کم پیش می آید)، باز هم تلاش می کنم تمرین وضعیت های وارونه را از دست ندهم، چرا که می دانم نیم ساعت تمرینِ وضعیت های وارونه برای کسب نمودنِ آرامش ذهنی و تغییر مسیر روزِ خود و شیوه مواجه من با چالش هایی که هر روز با خود همراه می آورد، کافی است.
برخی اوقات آن قدر از باقی ماندن در وضعیت های وارونه لذت می برم که بیرون آمدن از آن وضعیت برایم به کار دشواری بدل می گردد. بیش از یک بار پیش آمده که برای رسیدن به قطار می بایست به تمرینِ خود خاتمه می دادم اما ترجیح دادم در شیرشاسانا باقی بمانم و قطار را از دست بدهم …
دو وضعیتِ معکوسِ اصلی شیرشاسانا و ساروانگاسانا می باشند. این دو آسانا به مانندِ یین و یانگ و یا در اصطلاحِ یوگایی سوریا (خورشید) و چاندرا (ماه) می مانند و متضاد و در عینِ حال مکمل یکدیگر به شمار می آیند. شیرشاسانا تهییج می نماید، بیدار می کند و تمرکز به ارمغان می آورد، در حالی که سروانگاسانا آرام می کند و فرد را به درون سوق می دهد.
در تجربه من، بینایی در شیرشاسانا حکمرانی می کند، حال آن که در سروانگاسانا شنوایی است که برجسته می نماید.

در شیرشاسانا، میدانِ دید عریض است و ما هم سطح با زاویه دید به سمتِ جلو چشم می دوزیم. این امر چشم ها را تحریک نموده و دید را شفاف می گرداند. ولی در سروانگاسانا میدانِ دید محدود است، اما در عین حال گوش میانی و مجرای شنوایی گشوده می گردند. این آسانا جریانِ خون را به سمتِ گوش ها افزایش داده و عملکردِ آن ها را بهبود می بخشاید.

در ساروانگاسانا و اشکالِ متفاوت اش حس شدیدی از درونی سازی و میل به تامل و همین طور گرایش به بستنِ چشم ها وجود دارد. حسِ بیناییِ ما منبعِ اطلاعاتِ اصلی ما به حساب می آید در حالی که شنوایی فضای گسترده ای از محرک هایی کمتر مورد توجه را می گشاید. در یوگا، عنصر فضا (یا اِثِر) به صدا مرتبط است. احتمالاً این تاثیر بر دستگاهِ شنوایی ما فضایی داخلی می گشاید که اثری آرام کننده و تسکین بخش فراهم می آورد. در شیرشاسانا (هنگامی که به درستی تمرین گردد) سر به طور عمودی و ترازشده نگاه داشته می شود، تمامیِ اجزای سر مقادیری یکسان از جریان خون را دریافت می دارند، و بر این اساس کلِ اندام های سر تحریک می گردند. بخصوص هنگامی که تعادلی میانِ بخش های عقبی و جلوییِ مغز موجود است. برعکس، ساروانگاسانا مغز پسین را تقویت می نماید.
بر طبقِ آموزه های بی. کِی. اِس آینگار، مغزِ پیشین بخشِ مسئول استعداد های منطقی، تحلیلی و محاسباتی (ویتارکا) به شمار می آید، در حالی که مغز پسین، مغزی خلاق و شهودی (ویچارا) شناخته می شود. به این ترتیب، این دو آسانا در تاثیراتِ روانشناختی-فیزیکی خود دارای تفاوت های چشمگیری می باشند و با این وجود یکدیگر را تکمیل می نمایند. شیرشاسانا در الگوهای تنفسی و در دیافراگم هایی که فعال می گردند، نیز متفاوت می باشند. در شیرشاسانا، حرکت دادنِ دنبالچه به داخل و سفت کردن کَفَل ها، دیافراگمِ لگنی (عضلات کفِ لگن) را فعال می گرداند.

ای امر مولا کریا (مکش و بالا بردنِ کفِ لگن) را پدید می آورد. افزون بر این، وقتی یاد می گیریم که نواحی شکمی را شل کنیم، اندام های شکمی به صورت خودکار به پایین کمر و دیافراگم تنفسی (پایینِ قفسه ی سینه) سوق پیدا می کنند. این امر اودیانا کریا (مکشِ دیافراگم شکمی و تنفسی) را ایجاد می کند. در سروانگاسانا، وقتی که شل کردنِ گلو به داخل را می آموزیم، دیافراگمِ صوتی تحریک می گردد (در قسمت تحتانی گلو)، که باندای جالاندارا (قفلِ گلو) را برقرار می کند، امری که اثرِ درونی سازی و تمرکز به یک نقطه خاص را دارا می باشد. در شیرشاسانا دیافراگمِ تنفسی از آزادی حرکتی شایان تری برخوردار می باشد و تنفس به طور عمده سَمانی (samani) است، تنفس سَمانی، دم به درون و از میانِ بخش فوقانیِ شکم و بخشِ تحتانیِ دنده ها می باشد.
در ساروانگاسانا اما، گشایشی در بخش فوقانی سینه وجود دارد و تنفس، پرانایی و اودانایی می باشد، که به معنای دم به درون و از میانِ بخشِ فوقانیِ قفسه ی سینه و کمربندِ شانه ای است.

نتیجه گیری

گیتا آینگار در اثر خود یوگا در عمل – دوره های مقدماتی می نویسد:

«… «آثارِ» ویژه دیگری نیز مشتق از تمرینِ آسانا وجود دارد. این ها را می بایست در تمرینِ آساناها مشاهده گردد. این «مشاهده» باید آموخته شده و مثل هر مهارتِ دیگر پرورش یابد. این امر استعدادِ خاصی را در اجرای آساناها مطالبه نمی کند، بنابراین این مشاهده گری برای همه ی ما دست یافتنی است. با ارتقای صحت و دقت در عملکرد، آساناها بر ذهن و تن مؤثرتر می گردند.
مشاهده گری و ادراکِ قوی که از این تمرین می آید به هنرورزِ یوگا پایداری و ثبات در جسم و شفافیتِ آگاهی را عطا می نماید که سراسرِ وجودِ یک انسان را غنی می سازد».

در مقدمه ی پرتویی بر سوتراهای یوگای پاتانجلی، استاد بی. کِی. اِس آینگار چنین می نویسد:
«در آغاز تلاشِ لازمه برای چیره دست شدن در آساناها … ، این تلاشِ مورد نیاز شامل ساعت ها، روزها، ماه ها، سال ها و حتی چندین عمر زندگانی می شود که به کار اختصاص یافته باشد. وقتی که تلاشِ پرتقلا در یک آسانا بدل به تلاشی بی تقلا می گردد، فرد در آن آسانا به استادی نائل آمده است.
به این ترتیب، هر آسانا می بایست بدون زور زدن انجام گیرد. در حین انجام آساناها، فرد می بایست سلول های مغز را استراحت دهد و سلول های اندام های حیاتی و سلول های بدن اسکلتی و بنیانی را فعال نماید. آن گاه بصیرت و هشیاری می توانند به تک تکِ سلول ها انتشار بیابند.
در هم آمیختگیِ تلاش، تمرکز و تعادل در آسانا ما را به زیستن با شدت و غلظت بالا در زمانِ حال و اکنون وا می دارد که تجربه ای نادر در زندگیِ مدرن به شمار می آید. این اکنونیت، یا به سر بردن در زمانِ حال از تاثیری هم تقویت کننده و هم طهارت بخش برخوردار می باشد: به صورتِ فیزیکی در دفعِ ناخوشی و به صورت روانی در خلاص نمودنِ ذهنمان از تعصبات و اندیشه های راکد؛ و در سطحی بسیار بالا که در آن ادراک و عمل یگانه می گردند، این اثر تقویت کننده و طهارت بخش در آموختن تشخیصِ عملِ درست به صورتِ آنی متجلی می گردد که در واقع عملی است که عکس العملی ایجاد نمی نماید. در آن سطح، همچنین قادریم آثار باقی مانده از اعمالِ پیشین را بزداییم».
به یاد داشته باشید که نمودِ بیرونیِ آسانا بازتاب دهنده جوهره واقعی اش نیست.
وقتی که نمایش دهنده آسانا یک استاد است (مثل استاد بی. کی. اس آینگار در تصاویر پرتویی بر یوگا)، آساناهای مورد نمایش بخشی از زیباییِ حقیقی و ویژگی های انرژیک-روانی آسانا را عرضه می نماید. اما حتی در این حالت، تصویرِ بیرونی ارائه کننده هر آن چه پشتِ صحنه روی می دهد، نمی باشد. آثار واقعی همواره درونی اند.

به گفته پراشانت آینگار در مورد این مساله به ذهن متبادر می شود که «از یک آسانا هرگز نباید تصویر گرفت» چرا که تصویر همواره جوهره حقیقیِ آسانا را از دست می دهد و تجربه روانی را که بخشی حیاتی از تمرینِ یک آسانا هست را نمی رساند. مطالبه آساناها قرار دادنِ بدن در وضعیت هایی چالش برانگیز است که در وهله نخست ممکن است غیرطبیعی به نظر برسند. این وضعیت ها اغلب تمرین کننده را ناچار می کنند که با دشواری ها و فشار روبرو شود.

هنرورز عمدتاً گرفتگی و فشار روانی را متحمل می گردد. این گرفتگی باعثِ انقباض، تنش، قفل شدن آرواره ها یا ساییدنِ دندان و نگه داشتنِ نَفَس می شود. حتی هنرورزهای خبره، هنگام نخستین تلاش ها برای اجرای آساناهای پیشرفته تر، تنش عضلانی، و گرفتگی در دستگاه های عصبی و تنفسی را تجربه می نمایند.
آسانا زمینه ای بسیار گسترده است، حتی یک نظر اجمالی به تصاویرِ کتابِ پرتویی بر یوگا به ما خاطرنشان می کند که حتی پس از سی سالْ تمرین هنوز می توانیم با چالش هایی بدیع روبرو شویم… ما همواره نوآموز باقی می مانیم! اما بلوغِ در تمرین ما لزوماً در توانایی ما در اجرای آساناهای پیشرفته تجلی نمی یابد، بلکه در رفتار و روش ما در حین باقی ماندن در یک آسانا خود را نشان می دهد. هنگامی که، با وجودِ تنش و تقلا، یاد می گیریم که چهره ای آرام، گلویی نرم و نَفَسی روان را حفظ نماییم، آن گاه تجربه آسانا تغییر می کند و فضایی درونی پرورانده می شود. درد فیزیکی دیگر فشار روانی ایجاد نمی کند.
قابلیتِ هدایت نمودنِ نَفَس و آرام نمودنِ اندام های حسی و مغز، باقی ماندن در آسانا را با تامل و مشاهده گری برای ما مقدور می گردانند. ما یاد می گیریم که به فشار روانی با بستن و انقباض واکنش نشان ندهیم بلکه قادر می باشیم که آرامش خود را حفظ کنیم حتی در فراسوی موقعیت هایی چالش برانگیز و احتمالاً مملوء از فشار روانی. در زندگیِ روزمره، ما به صورتِ مستمر با تنش ها، دشواری ها و چالش ها مواجه می شویم. اما اگر به صورت غیرارادی واکنش نشان ندهیم و از توانِ حفظ متانت خویش برخوردار باشیم، آن گاه می توانیم به پاسخِ متناسب با هر موقعیت پی ببریم. در نتیجه، اعمالِ ما از کیفیتِ متفاوتی برخوردار خواهند بود، با تعادل و بردباریِ مضاعف.

تمرینِ یوگا به ما کمک می کندکه خود را از عادات و رفتارهای شرطی که از نبودِ آگاهی سرچشمه می گیرند برهانیم، عادات و رفتاری که برای ما و اطرافیانِ ما مطلوب و مفید نمی باشند. هنگامی که حفظ کردنِ آرامشِ درونی را می آموزیم، دارای آزادیِ انتخاب می باشیم. ما پاسخ دهیِ غیرارادی و غریزی را متوقف می گردانیم، ما حالا قادر می باشیم آرامش، تعادل و متانت افزون تری را در مواجهه با موقعیت هایی که زندگانی برای ما پیش می خواند، اعمال نماییم. زمانی که یاد گرفتیم این گونه عمل کنیم، اعمالِ ما مهارت بیشتری به خود می بیند و بدین ترتیب تغییری اساسی در کیفیتِ زندگی ما و اطرافیانمان به وقوع می پیوندد، که لذت و آرامشی که در طول حیات خود تجربه می کنیم را افزایش می دهد.
مترجم: حمید رضا مختارزاده

خروج از نسخه موبایل