گیتا آینگار از خاطرات یوگای خود میگوید. اوازسن سه سالگی شاگردی و ازسیزده سالگی ، معلمی را شروع کرد.
من از زمان خردسالی در زمینه یوگا دارای یک روند روبه رشد بودم. از سه یا چهارسالگی زمانی که به تمرینات پدرم نگاه میکردم سعی میکردم از او تقلید کنم. در خردسالی از بیماری التهاب کلیه رنج می بردم و در مقطعی از زمان در بیمارستان بستری شدم. با نسخه ای طولانی از داروهای شیمایی از بیمارستان مرخص شدم و دکتر گفت برای بدست آوردن سلامتی باید از آنها استفاده کنی. در آن زمان پدرم در یک شرایط سخت بود و قادر نبود آن داروها را برای من تهیه کند. به جای آن پدر مرا به انجام تمرینات یوگا تشویق کرد تا سلامتی خود را بدست آورم.
هرگاه برای معاینه به پزشک مراجعه میکردم میگفتند: سلامتی تو بسیار پیشرفت کرده است و باید خوردن آن داروها را ادامه دهی. البته پزشک من خبر نداشت سلامتی رو به پیشرفت من هیچ ربطی به خوردن دارو ندارد. با تمرینات روزانه یوگا هرروز به طور کاملا طبیعی بهتر میشدم.
حدود یک سال بعد پدرم مرا برای دیدن استادش کریشنا ماچاریا به میسور برد. ما دو روز منتظر بودیم تا بالاخره موفق به دیدار ایشان شدیم. ایشان مرا به انجام همان آساناهای قبلی تشویق کردند. من کوچکتراز آن بودم که بفهمم رابطه مستقیمی بین انجام آساناها و بهبود سلامتی وجود دارد اما به طور ملموسی سلامتی را در خودم مشاهده میکردم ،حتی زمانهایی که بیمار می شدم تمریناتم را انجام می دادم زیرا که بدن مرا تغذیه میکرد و سالم تر میشدم.یوگا کیمیای زندگی من بود.
تمایل و اشتیاق من به یوگا بسیار قوی بود به طوری که دوستان من میگویند: همیشه آرزو داشتی معلم یوگا شوی و استعداد تو این بود. در سن هفت سالگی پدرم از من خواست در یک برنامه نمایشی یوگا در کنار او باشم.من با او رفتم اما وقتی روی سن قرار گرفتم از ترس صورت خود را پنهان کردم و فقط آساناهایی را که پدر انجام می داد تقلید کردم. افرادی که آنجا بودند بسیار متعجب شدند که من چطور میتوانم حرکات پدرم را انجام دهم. آن زمان من هنوز به خاطر بیماری ام ضعیف بودم اما در عین حال ذهن بسیار مصممی داشتم.
پدرم هیچوقت هیچ چیز را مستقیما به من یاد نداد بلکه او استعداد و اشتیاقش را تنها با نگاه و عملش به من منتقل میکرد و من یاد گرفتم با گوروجی از طریق چشمهایش ارتباط برقرار کنم. زمانیکه باهم تمرین میکردیم اگر حرکت یا کشش جدیدی را تجربه میکردم با نگاه کردن به من می فهماند چطور آن را درک کنم. هیچوقت در مواردی که من حرکتی اشتباهی انجام میدادم پدرم مستقیما اشاره نمیکرد بلکه با تمرین شخصی خودش شکل صحیح آن را به من نشان می داد.
با اینکه من دخترش بودم در کلاس های عمومی او توجه خاصی به من نمی کرد. او سعی میکرد رفتارش با من مانند دیگران باشد فقط بعضی اوقات برای نشان دادن یک آسانا مرا به جلوی کلاس میبرد. برای اینکه منظور خود را راحت تر به دیگران منتقل کند ودر این موقعیت من یاد گرفتم بیش از هر زمان آگاه باشم و همیشه به آموزش و تعلیمات گوروجی دقت کنم.
من معلمی را در سن سیزده سالگی شروع کردم.در مدرسه خواهر کوچکم و بقیه دانش آموزان را برای نمایش حرکات یوگا آماده می کردم. معلم من شاگرد پدرم بود و او از من عکسهای پدرم را میگرفت تا در تمرینات خود از آنها استفاده کند. چون آن زمان هنوز کتاب پرتویی از یوگا منتشر نشده بود.
بعد از اتمام مدرسه به دانشگاه رفتم و این مصادف شد با سفر هایی که پدرم برای آموزش یوگا به دیگر کشورها میکرد. وقتی پدرم به مسافرت می رفت شاگردان او از من برای تمرینات خود کمک میخواستند.بنابراین من در سن شانزده سالگی معلمی کاملا شناخته شده بودم.
بعد از گذشت سالها افراد زیادی را دیدم که سلامتی خودرا با تمرینات یوگا بدست آوردند. آنها با تمرین آساناها حالت منفی چهره خودرا تغییر میدادند و من نتیجه را به وضوح می دیدم.
درهر آسانا ذهن به عمق بدن نفوذ میکند برای اینکه فضای ساکن و خاموش درون را پیدا کند. و این روند ادامه دارد تا تعادل کاملی در بدن و ذهن فراهم شود. اگر ذهن در زمان تمرین آسانا گیج و پراکنده باشد یکی از دو عامل مهم غايب است. بنابراین اتحاد و هماهنگی شکل نمیگیرد. درگیر شدن،نفوذ و رسوخ کردن و بصیرت و درون بینی کیفیت های لازم برای یک شاگرد یوگاست.
مادرم در زمان کودکی من فوت کرد و من دوره بسیار سختی را گذراندم.خانواده من نمیتوانستند بپذیرند که او رفته است. من به عنوان بزرگترین فرزند تمام وظایف مادرم و خانه داری را به عهده گرفتم.تمام کارهای منزل را انجام میدادم و سپس زمانی را به انجام تمریناتم اختصاص می دادم و حتی به مدارس و دانشگاه های مختلف در شهرهای دیگر برای تدریس یوگا سفر می کردم.
برای من ایجاد تعادل بین وظایفم بسیار سخت بود اما به این نتیجه رسیده بودم که اگر ذهنم را براساس یک برنامه تنظیم کنم حتما میتوانم آن را به خوبی انجام دهم.
برنامه کاری ام را تغییر دادم به طوری که شاگردان من به منزلم برای آموزش می آمدند و لازم نبود من زمان زیادی را برای رفت و آمد از دست بدهم. یوگا به من اعتماد به نفس و شجاعت کار کردن بین تمام مشکلاتم را داده بود.
گوروجی مردی است متاهل و دارای خانواده و فرزند اما در عمق ذهن و از درونش یک یوگی واقعی است. او خود را به خانواده اش متعلق میداند ولی درعین حال برای حفظ تعادل در زندگی حرفه ای و خانوادگی اش ، یک حریم را برای خود ایجاد کرده است. اووبا شفافیت و راسخ بودنش قدرت تشخیص زیرکانه ای بین وابستگی و عدم وابستگی دارد .اوبه ما آزادی عمل میدهد که در امور مربوط به خودمان انتخاب کنیم و تصمیم بگیریم.
گوروجی به خاطر تنگدستی و به دست آوردن هر روپیه از تدریس یوگا سختی زیادی کشیده است. خانواده ما از نظر مالی در موقعیت بدی بودند.گوروجی گاهی برای تهیه یک وعده غذا در روز مجبور بود مسافت زیادی را دوچرخه سواری کند تا به مکان دیگری برای تدریس یوگا برود.
زمانیکه گوروجی به پونا نقل مکان کرد عده زیادی از مردم محلی خشمگین و ناراحت شدند بخاطر اینکه مردم جذب تبحر او در انجام آساناها می شدند و شهرت گوروجی روز به روز بیشتر می شد. مردم جذب او می شدند چون نتایج خوب یوگا را در شاگردان میدیدند. گرچه بعضی افراد به شهرت و جاذبه و محبوبیت گوروجی حسادت می کردند و تلاش میکردند کلاسهای او تعطیل شود. اما او با اراده قوی و تلاش زیاد هیچگاه تسلیم نشد.
گوروجی با همه دشمنانش بدون جنگ و نزاع مواجه می شد. او قبول کرده بود که منش هر شخص قسمتی از فطرت وجودی اوست و تلاش میکرد به همه بفهماند اگر هر انسانی با خودش صادق و شفاف باشد از گفته ها و عمل دیگران ناراحت نخواهد شد.
او به آموزش های معلم هایش و به انجام تمریناتش بسیار پایبند بود. به جرات میتوانم بگویم گوروجی اولین یوگی بود که یوگا را به درستی به مردم هند شناساند.او یوگا را به مردم معمولی بازشناساند.
من عقیده دارم یوگا سوتراهای پاتانجلی پایه و اساس هنر و دانش یوگا ست.این متن شامل صد و نود و شش سوترا هست که هرکدام در برگیرنده یک موضوع مهم و عمیق است.پاتانجلی هشت قسمت یوگا را به گلبرگ های یک گل تشبیه کرده است که اگر هرکدام از بین برود زیبایی گل از بین می رود.درک معانی یوگا سوترا پاتانجلی زمانی اتفاق می افتد که شاگرد یوگا به طور کامل و با پشتکار تمرینات خود را انجام دهد. در متن هاتایوگا پراد یپیکا گفته شده: هر تغییری در درون ما اتفاق می افتد زیرا که هر تغییری به درون انسان وابسته است و هر تحولی ابتدا در درون درک می شود. گوروجی این راه را دنبال کرد و نیز راهنمای من در این مسیر بود.
استادِ گوروجی راه یوگا را به او نشان داد اما گوروجی با تمام تلاشش این مسیر را ادامه داد و تمامی سوتراها و معانی مهمشان برای گوروجی آشکار شد. او با تجربه شخصی خودش به معناهای سوتراها دست یافت. او یک همبستگی و رابطه ای عمیق بین خودش و پاتانجلی احساس میکرد.
برداشت شخصی من از مفهوم یوگا این است : نظم بخشیدن و اصلاح ذهن که حاصل عملکرد ادراک ، حرکت ماهیچه و اعصاب، خرد انسان و آگاهی ست.
اما به نظر من مقصد عمیق تری وجود دارد و آن رسیدن به یک وجود خالص است.
گیتا آینگار
منبع: یوگا ژورنال
مترجم: مهناز شاه حسین