Iyengar Yoga Shiraz

آینگار یوگا و سالخوردگی

در این مقاله پیکسی لیلاس  تمرین‌های یوگای آینگار، در مراحل مختلف زندگانی را مورد واکاوی قرار می دهد.
لازم به ذکر است که پیکسی لیلاس یکی از معلم‌های برجسته آینگار یوگا با ۴۰ سال سابقه تدریس است. لازم به ذکر است که عکس‌های این مقاله پیکسی لیلاس را در آساناهای مختلف نشان می‌دهد.


مقدمه

جستاری که این جا به آن می پردازیم، موضوعی است که تا به حال بنا به تجربه ی من، کم تر مورد بررسی قرار گرفته است، با این حال، مساله ای است که امید است همراه با کمی چاشنی شانس برای همه ی هنرورزان قدیمیِ یوگا اثرگذار باشد. مبحث فوق الذکر را شاید بتوان موردی نوظهور تلقی نمود، چرا که ما نخستین نسل کاملِ شاگردان یوگای آینگار هستیم که تا به اینجا پیش آمده ایم، یعنی افرادی با سابقه ی ۳۰ یا ۴۰ سال تمرین. این امر، بنا بر طبیعت هر چیز، سر و کله زدن با سن و سال و تمرین یوگا را شامل می‌شود. موضوعِ دیگر این است که ما به مرور زمان، تاحدودی تحت فشارِ بدن های خود، در حال مواجهه با واقعیتِ سالخوردگی می باشیم و باید راست و پوست کنده به آن چه در حال روی دادن است، نگاه کنیم. در فراروی این واقعیت ناچاریم گزینه هایی که ممکن است روی میز قرار داشته باشند را نظری بیاندازیم، به ویژه آن هایی که به ما اجازه می دهند به تمرینِ خود ادامه دهیم. پس از گذرانِ یک عمر همراهی با یوگا، حتی فکر کردن به پایان دادن به این همراهی به خودی خود دردآور است. در عین حال، حقیقتاً نوعی نزاعِ درونی اغلب به وقوع می پیوندد.
نخستین پرسش حائز اهمیت این است که چه چیز با گذرِ زمان تغییر می پذیرد؟
پاسخ: هیچ چیز… و همه چیز.
هیچ چیز، چرا که تمرین، همان تمرین است و همیشه به این مربوط می شود که خود را در هر روز خاص چه کسی و چگونه کسی می یابیم.
همه چیز، چرا که بدن ما ممکن است با سماجت موانعی بر سر مسیر ما قرار دهد، و تردید های تازه ممکن است ظهور پیدا کنند.
حال باید چه تمرینی انجام بدهم؟ چگونه می توان با وجودِ این محدودیت ها پیشرفت کرد؟ امروز در تمرین خود باید چگونه باشم؟ فرداها چطور؟

سال های اولیه

بیایید کمی به عقب برگردیم، به سال های اولیه.
برخی از ما در سال های جوانی شروع به فعالیت در زمینه ی یوگا نموده اند، مثلاً من در ۲۶ سالگی واردِ وادیِ یوگای آینگار شدم.
موانعی که در آن زمان در مسیرم قرار داشتند، بیشتر از ماهیتِ ذهنی برخوردار بودند. فعالیت بدنی، سخت و طاقت فرسا بود اما من استراحت می کردم و برای تمریناتِ سخت تر خود را آماده می کردم.
شرایط دشواری بود اما شاید همین سختی، همراه با تجربه‌ای هیجان انگیز و نشاط بخش بود . اما این ذهنِ من بود که با چالش‌های فراوان روبرو می گردید، موضوع‌های متفاوت که با تقابل های درونی متفاوت مواجه میشد.
تقابل هایی از قبیلِ:
مسئولیت پذیری: مسلماً دشواری هایی که در وضعیت ها با آن روبرو بودم، تقصیر دیگران بود! مثلاً هنرآموزانِ دیگر با پچ پچه های خود و حرکات خود حواس مرا پرت می کردند! قبول کردنِ این مساله که من ریشه ی مشکل بودم مدتی طول کشید. عادتِ بر دوش کشیدنِ مسئولیت در من در چنان شرایطی ایجاد نشده بود.
پیامدهای اعمالِ من: شب بیداری، شامِ زیادی و مطالباتِ دیگرِ زمانِ من. چه می توانستم بکنم جز این که با آن ها کشیده شوم و جهت بگیرم؟ آیا انتخابی داشتم؟ بسیار خب، احتمالاً داشتم!


برداشت و نظراتِ دیگران در موردِ تمرینِ من: خانواده و دوستان گاهی اوقات نمی فهمیدند که یوگا برای من مهم بود. آیا باید انعطاف پذیرتر می بودم و بر روی مدت تمرین اصرار نمی ورزیدم؟
پاسخ به این سوالات به مرور زمان، بواسطه ی تمرینِ منظم و روزانه، به صورت خودجوش فرا رسیدند. برخی از مسائل به تدریج وضوحِ بیشتری یافته و در خاطرِ من تعریفِ مستحکم تری پیدا کردند.
از یک منظر که نگاه کنیم، باید هم این طور می شد، چرا که معضلاتی تکراری به تناوب به وقوع می پیوستند و من نیز مرتب بر روی آن ها کار می کردم.
در نهایت، معلوم شد که باید برای رفع و رجوعِ تقابل های ذکرشده راه های جدیدی می یافتم، و همین طور بایستی نسبت به شیوه ی نگرش خود به زندگی خارج از باشگاه هم رویکردهای تازه ای امتحان می کردم. پس شاید، و فقط شاید، در جا زدن‌هایم در نهایت به کار آمدند چرا که فردی در من عاقبت شروع به حرف زدن کرد. شاید برای یافتنِ تکنیکی بهتر یا فرا گرفتنِ متمرکزتر نگاه داشتنِ ذهنم، فارغ از آن چه در پیرامونم می گذرد. دیگر تنها متکی به خود بودم. دیگر با برگزیدن برنامه ی خواب مناسب تر یا تنظیمِ رژیم غذایی خود در بعضی شب ها، یا با دقت در برنامه ریزی رویدادهای زندگی ام، برخورداری از احساسِ آمادگیِ درخورتری برای تمرینِ یوگای روزِ بعد آماده‌تر می‌شدم. از این جا اختیارِ بیشتری بر چگونگی چیدمانِ اتفاقاتِ هر روزم به دست آوردم.


و به تدریج دوستان و خانواده ام، با کمی سازگاری از جانبِ دو طرف، به محترم شمردنِ امتیازاتی که یوگا برای من به ارمغان می آورد، قادر گردیدند.
اگر در پا پس نکشیدن در برابر تقابل ها و تردید ها مصمم و مصر بودم، دیگر افراد حاضر در زندگی ام می دیدند که حصول تغییر امکان پذیر است. تمرین یوگا شاید دنیایی متفاوت و عجیب بود اما به هیچ وجه بد و منفی به حساب
نمی آمد.
کسانی که به من بسیار نزدیک بودند نیز می توانستند ببینند که تاثیراتِ یوگا می توانست تا چه حد برای روابط خانوادگی و دوستی مفید هم باشد.
مناسبتِ این مثال ها در این است که در اوایل تمرین، تمامیِ چالش ها برای من بسیار آموزنده بودند. این موضوع به من اجازه داد که شور و انرژی جوانیِ خود را در راستای زمان بخشیدن به بالندگی ذهنی استفاده نمایم. پالودنِ بدن خویش با الهامِ بهتر انجام دادنِ آساناها مرا مشغول نگاه می داشت، در حالی که ذهنِ من شفافیت بیشتر را توسعه می بخشید و در همین احوال درکَم قدری پیشرفت حاصل کرده بود. تمرین داشت مرا تغییر می داد، حال آن که درگیرِ موارد فیزیکی بودم.
این امر، باید اضافه کنم که چنین موردی می تواند در هر سنی حادث شود. جوانی البته مفید بود، اما ضروری نبود. من شاهد وقوعِ همین فرآیند برای کسانِ دیگری هم بوده ام که خود را در اختیارِ احتمالاتِ فرآهم آمده به دست تمرین قرار دادند و به تردیدها و ناباوری های درونی خود برای دست نگه داشتن از انجام دادن کاری که دوست داشتند، پر و بال ندادند.

موانع فیزیکی

حالا با گذر عمر دریافته ام که صورت مساله ی اولیه تقریباً برعکس می باشد.
ذهن انعطاف پذیرتر، مصمم تر، و نسبت به بازتاب و نظاره گریِ خویش تواناتر است و بدن با گستره ای از بازدارنده ها رودررو است.
بدن به آسانی بازیابی نمی گردد، بیشتر اعتراض می نماید و ارتباط با آن بسی دشوارتر می باشد.
این امر به ظهورِ چالش های ذهنی تازه ای منتهی می شود:
آیا تمرینی که تا به حال می شناختم از اینجا به بعد دیگر پایان یافته است، حال که حرکات و شکل های بیرونی خاصی دیگر قابل حصول یا امکان پذیر نیستند، وظیفه من چیست؟
آیا من همچنان باید به تمرین کردن مشغول باشم؟ باید بگویم که در موردِ من مدت زمانِ مشخصی به غم و غصه اختصاص داده شد.
وقتی برای نخستین بار با محدودیت هایی قابل توجه روبرو شدم، حس کردم که دارم بخشی از خویشتن را که برای ۳۰ الی ۳۵ سال با من بوده است را از دست می دهم.
این مساله چیزی نبود که بتوان آن را حل کرد، موضوعی نبود که با یک شب خواب خوب یا قدری کارِ ترمیمی از بین برود. این یکی دیگر آمده بود که بماند.
و درست مثل زمانی که جوان تر بودم، ایده ی مواجهه با این چالش ها را آزاردهنده می یافتم و مطمئن نبودم که باید چه بکنم. آیا باید از انجام برخی وضعیت ها دست می کشیدم؟ یا با وجود واقعیتِ جدیدی که بدنم در حال تجربه کردنش بود، باز هم تلاش می نمودم؟ اصلاً باید در عین استمرارِ تمامِ این مشکلات بدنی به تمرین ادامه می دادم؟ آیا تمرین من دیگر قرار بود عمدتاً تراپی گونه باشد، یا همچنان قادر بودن احتمالات تازه را بواسطه ی یوگا جستجو کنم؟ گذشته از این ها واقعاً چه اتفاقی افتاد؟ چه چیزی متحول شده است؟ اگر کارهایی را بهتر انجام داده بودم، آیا ممکن بود این اتفاق نیافتد؟ برای مثال، من با مشکلی در مفصل ران خود روبرو هستم، به همین خاطر مرتب از خود می پرسم که چه اشتباهی کرده ام؟


و این تنها من نیستم که از خود این گونه سوالات را می پرسم. هنرآموزان و دیگر هنرورز های یوگا نیز در موردِ مربی یا همکارِ خود چنین کنجکاوی هایی دارند. و به عنوانِ مربیِ یوگا ما ممکن است حتی نوعی شرمساری را نیز تجربه کنیم: «یک جورهایی قرار بود ما بهتر باشیم، تقریباً همه فن حریف، نه این که در برابر همان مشکلات معمولِ بدنی مربوط به زوال سنی کم بیاوریم».
وقت آن است که واقع بین باشیم. شاید از ۵۰ سالگی به این طرف، مشکلاتی ظهور پیدا کنند. برخی از چنین مشکلاتی عبارت اند از:
● یائسگی و تحولاتی که به بار می‌آورد.
● آرتروز به صورت ارثی، بواسطه ی تصادف های قدیمی یا در طول خودِ فرآیند سالخوردگی. آن ها ممکن است ملایم یا به شدت محدود کننده باشد. در حقیقت معضلی بزرگ تر از آن است که به شخصه گمان می بردم. اما من پنداشته بودم: «این برای من اتفاق نمی افتد چون من یوگا می کنم». دیگران هم همین حرف را زده اند. شما این اشتباه را نکنید…
● تغییرات سلامت روان، با افسردگی و اضطراب برای برخی از افراد، و همچنین روند فراموشی
●  معضلاتِ مرتبط با سلامتیِ به واقع کشنده، به مانندِ مشکلات قلبی، سرطان و چیزهای دیگر.
در هر حال خدا را شکر که ما آدم آهنی نیستیم که البته آن ها هم مستهلک می شوند. تغییراتی که ما به عنوان آدمی تجربه می کنیم برای بلوغ و بالندگیِ ما مفید هم می باشند. آن ها ما را مجبور می کنند که متفاوت بیاندیشیم و خود را با دقت بیشتری بنگریم. ما ناچاریم تنها برای انجامِ کارهایی که به انجامشان عادت داریم، حضور ذهن بیشتری داشته باشیم. نظاره گر بودنِ صرف در موردِ چیز هایی که رخ می دهند اهمیت می یابند تا بتوانیم مشکل را شناسایی کنیم و نه فقط به صورت احساسی واکنش نشان دهیم و یا حداقل تنها به چنین واکنشی بسنده کنیم. بدنِ انسان فانی است و مشکلات بنا بر مواردِ زیر ظاهر می شوند:
● ماهیتِ بدنِ آدمی
● ژنتیک
● ضربه ها و شوک های فیزیکی یا روحی
● نقاط عطفِ زندگانی، مانند مرگ والدین، دوستان و سایر اعضای خانواده● و دلایلِ توجیه ناپذیرِ دیگر

پذیرا بودنِ تغییرات

در آن جایی که من ایستاده ام، همه چیز واقعاً هنوز تمام نشده است. در ادامه به نکاتی می پردازم که در ظرف ده سال گذشته به آن ها پی برده‌ام:
نخست این که به تمرین ادامه بدهید. چگونه خواهیم فهمید که آیا یوگا می تواند کمکی به ما بکند، اگر که از انجامِ آن دست بکشیم؟ مزایای بی کرانه ای را می توان یافت اگر ذاتِ مشکل را شناسایی کنیم. وجودِ آن مشکل را بپذیریم و سپس شروع کنیم به یادگرفتنِ بهترین راهی که برای اداره ی آن مشکل می توانیم بیابیم. چه چیز می تواند ما را یاری کند؟ چگونه در یک مفصلِ رانِ محدود، فضا ایجاد نماییم؟ چگونه یک روح افسرده را سرِ دماغ بیاوریم؟ اگر تنها بتوانیم در برابرِ تغییرات پذیرا باشیم، آن گاه ممکن است احتمالاتِ ناشناخته ای نیز به ارمغان آورده شوند. ممکن است تمایل به لمس کردن تغییر از انکار کردنِ آن سازنده تر باشد، چرا که تغییر به هر حال حادث شده است و به احتمال زیاد استمرار خواهند داشت. در آن بخش از فرایندِ تغییر درس هایی هست، اگر و تنها اگر به پذیرنده بودن، تمرین و مکاشفه ادامه دهیم.


یک روز در پونه، گوروجی آینگار داشت با یک مرد جوانِ قطع نخاع شده کار می کرد. او در کلاس مدیکال به من گفت که تا خودش از نزدیک با او کار نکند و به شخصه مشاهده گرِ واکنشِ ذهنی و جسمیِ وی نباشد، مطمئن نمی شود که به چقدر تغییر می توان امیدوار بود، و تا چه حد رشته های عصبی پاسخ خواهند داد. اگر درد و محدودیت تدوام دارند، این لزوماً به این معنا نیست که از ما اشتباهی سر زده است. شاید معنایش این باشد که فقط تشخیص نمی دهیم الان چه اتفاقی در حال روی دادن است، تغییری که پیشتر جایی در درون رخ داده و اکنون تاثیری بر بدن و بر ذهن به جای گذارده است. مشاهده گریِ بیشتر به کار می آید. باید این گونه باشیم تا حواسمان به علت و معلول های جدید باشد، و این که چه چیزی جواب می دهد و چه چیزی خیر و همچنین چه چیز اوضاع را بیش از پیش به هم می ریزد. تواناییِ مشاهده گریِ منفعلانه ی هم تاثیرات خوب و هم تاثیراتِ بد می تواند بسیار سازنده باشد، مثل کاری که یک دانشمند انجام می دهد.

یافتن رویکردی هوشمندانه

برخی از آسانا هایی که گویا از دست رفته اند ممکن است باز هم برگردند ، شاید به روشی دیگر ، و آنهم تنها در صورتی که بهترین آگاهی را در مورد آنها بیدار کنیم و بتوانیم از رویکردی هوشمندانه تر استفاده کنیم.
من دیده ام که گاهی اوقات زاویه ای از وضعیت را  پیدا می کنم که در تمام مدت از دست رفته بود. اما ما با کنجکاوی نو و نگاهی جدید  به آسانایی آشنا می پردازیم.
این دیگر موردی نیست که ببینیم چگونه فقط در موقعیت قرار گرفته ایم، بلکه باید بدانیم چه چیزهایی می توانیم یاد بگیریم که به ما امکان دسترسی، آزادی در محدودیت ها را می دهد. ما می توانیم فضای جدیدی ایجاد کنیم و مقداری انرژی را در قسمت‌های سفت و خشک پیدا کنیم. همانطور که گوروجی در مورد آن صحبت کرد ، شاید چیزی شبیه تصور آوردن رطوبت و تازگی به مناطق خشک باشد. من اغلب فکر می کنم مثل سوزن نخ کردن است. ما باید در هر اقدامی بسیار دقیق ، مشخص و شفاف باشیم تا حداکثر تأثیر و گشایش را بدست آوریم. این یک روش جذب کننده برای نزدیک شدن به تمرین می باشد و راهی است که می تواند مسیری را برای دنبال کردن به ما نشان دهد ، نه اینکه ما را به جلو هل دهد.
تجربه گذشته نیز مفید است. البته اگر بتوانیم  از احساس نوستالژیک یادآوری چگونگی انجام کارها در گذشته جلوگیری کرده و عبور کنیم، می تواند ما را بخوبی راهنمایی کند. این یک نگاه اجمالی به احتمالاتی است که ممکن است هنوز هم وجود داشته باشد ، هرچند که شاید به شکل دیگری باشد. این  دیدگاه بیشتر شبیه “من می دانم که تمرین می تواند درک من را تغییر دهد زیرا قبلاً نیز چنین کاری کرده است”.میباشد .
مهم این است که باور داشتن به اینکه فقط یک راه درست برای انجام کارها وجود دارد، اغلب خود یک مانع واقعی است.
در سطح عملی ، امروز چقدر باید جلو بروم؟ هر روز می تواند بسیار متفاوت باشد. فهمیدن اینکه امروز با چه مواردی باید کار کنم موثرتر است.


من یاد گرفته ام که به طور دائم از چیزها اجتناب نکنم. سعی می کنم به روش های مفید دیگر برای انجام کاری نگاه کنم. این ممکن است به پشتیبانی و حمایت نیاز داشته باشد و شاید هم نه. این در نهایت با تمرین روزمره ، درست از همان ابتدای یوگا ، تفاوتی ندارد. همیشه یافتن اقدامات مناسب مسئله مهمی است. ما فقط در حد مبتدیان آماده و بالغ نیستیم که همیشه این مسئله را ببینیم. جایی است که شاگردان جدیدتر و دارای سن و سال اغلب وضعیت بهتری دارند.
ما به این واقعیت برمی گردیم که این موانع ذهنی است که ممکن است نیاز به فشار بیشتری برای برطرف کردن داشته باشد و مهم است که فواید رفتن روی مت را بخاطر بسپاریم. اگر این کار را خود چند بار انجام دهیم ، ممکن است به این تشخیص برسیم که چقدر می تواند برایمان مفید بوده و کمک کند که این خود مشوق و انگیزه بخش است. و در اینجا تجربه گذشته دوباره مفید است.
اهداف تمرین
به هر حال هدف از تمرین چیست؟
چند فکر احتمالی:
● برای آرام و ساکن ساختن نوسان های ذهن
● یافتن حالتی متعادل که بتواند ما را به تأمل و مشاهده برساند.
● ابزاری برای زندگی در اختیار ما قرار دهد. چگونه بهتر می توانم این وضعیت را مدیریت کنم و ببینم بهترین راه برای پیشرفت چیست.
● مسئولیت خود را به عهده بگیریم و به روشهایی ادامه دهیم که با احترام به خود یک تغییر ذهنی و جسمی ایجاد کنند.
● برای حفظ طراوت و شفافیت در بدن و ذهن و سرزندگی درونی .
این اهداف وابسته به سن و سال نیستند. تمرین مداوم می تواند به ما در دستیابی به کاملترین و بهترین پتانسیل خود کمک کند.
یوگا فرصتی را برای ما فراهم می کند تا در هر زمان و در هر شرایطی بهترین گزینه را داشته باشیم.
اما چرا ما دست از یوگا بر داریم؟

مترجم: حمیدرضا مختارزاده

با تشکر از آقای رضا عباسی

خروج از نسخه موبایل